درباره‌‌ی ترانه برف خاموش (مجموعه داستان)

وقتي خدمتكار فالش را آورده آن را قاپيد و شكست و خواند و به آن خيره ماند: بعضي اوقات عاقلانه‌ترين كارها هم هيچ فايده‌اي ندارند. باورش نمي‌شد. احمقانه بود. براي خدمتكار دست تكان داد و خواست برايش يك فال ديگر بياورد. خدمتكار سر تكان داد و وقتي فال را آورد هري بي معطلي آن را شكست و وقتي فال را خواند ناله بلندي كرد. همان قبلي.

آخرین محصولات مشاهده شده