درباره‌‌ی تام گیتس 13 (ماجراجویی تاریخی) کمی تا قسمتی

هربار كه يكي از بچه‌ها را جلوي خانه‌اش پياده مي‌كنيم، با قلم مامور مخفي براي‌مان دست تكان مي‌دهد و ازمان خداحافظي مي‌كند. كه باعث مي‌شود بيشتر از قبل دلم بخواهد يكي از آن‌ها داشته باشم. درك مي‌گويد به نظرش از قديم يكي از آن‌ها در خانه‌شان دارد و اگر پيدايش كرد آن را به من مي‌دهد كه معركه است. بعد هم مي‌گويد: «ما مي‌تونيم با اون‌ها براي هم پيغام‌هاي مخفي بنويسيم تا هيچ كس نتونه بخونه‌شون.» بعدش اضافه مي‌كند: «البته جز مامان بزرگ و بابابزرگت كه خودشون جاسوس‌اند.»

آخرین محصولات مشاهده شده