درباره‌‌ی بزرگ‌ترین کشف قرن (اسرار شادی و آرامش پایدار)

روزي دختر جواني در چمنزار قدم مي‌زد. پروانه‌اي را لابه‌لاي بوته خاري گرفتار ديد. با دقت زياد پروانه را گرفت و آن را رها كرد. پروانه پرواز كرد، سپس بازگشت و تبديل به پري زيبايي شد و به دختر گفت: «به خاطر مهرباني‌ات هر آرزويي كه داشته باشي، برآورده خواهم ساخت». دخترك لحظاتي فكر كرد و گفت: «من مي‌خواهم شاد باشم.» پري سرش را جلو آورد و در گوش دختر چيزي گفت و سپس ناپديد شد. وقتي دختر بزرگ شد، در آن سرزمين كسي شادتر از او وجود نداشت. هر گاه كسي از او درباره راز شادي‌اش مي‌پرسيد، لبخندي مي‌زد و مي‌گفت: «من فقط به حرف پري خوب و مهربان گوش كردم.» وقتي پير شد، همسايه‌ها مي‌ترسيدند او بميرد و با مرگش راز شگفت‌انگيز شادي نيز با او دفن شود. آنها به او التماس مي‌كردند: «تو را به خدا براي ما بگو پري به تو چه گفت؟» به نظر شما پري به دختر چه گفته بود؟

آخرین محصولات مشاهده شده