درباره‌‌ی باغی در جهنم (مجموعه شعر)

بي‌حركت. در تاريكي ابدي. با سايه‌اي. بي‌استخوان مي‌ايستم. و اندكي بعد آسماني را. مي‌بينم. كه بر سايه‌ام فرو مي‌ريزد. بادها مي‌چرخند. عريانم مي‌كنند از پيراهن. و سايه‌ام كه مي‌ميرد و. فكر مي‌كند. به ماسه‌هايي كه از بالا با غرور مي‌بارند. بي‌حركت. در تاريكي ابدي مي‌ايستم. و بدنم كه زنداني‌ام مي‌كند در پوچي‌ها. و مرگم. كه چون پشه‌اي بي‌حركت. هرگز نمي‌رسد. و دستانم فكر مي‌كنند. به پيراهني آغشته به بافه‌اي از ابر. همه چيز در ذهن من. سياه و تاريك است. جز بدنم. كه از عرياني شعله مي‌كشد. به فانوسي فكر مي‌كند. كه قطعه قطعه تاريخ مي‌زند گوشتم را. و با درد پايانش را... بي‌حركت. در تاريكي ابدي مي‌ايستم. با سايه‌اي بي‌استخوان. در انتظار آسماني دور مي‌مانم...

آخرین محصولات مشاهده شده