درباره‌‌ی اول خودمان را پیدا کنیم نیمه گمشده پیشکش (ز مثل زندگی 2)

خردمندي با جمعي مي‌راند. لطيفه‌اي براي حضار تعريف كرد، همه ديوانه‌وار خنديدند. بعد از لحظه‌اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد كمتري خنديدند. خردمند مجددا لطيفه را تكرار كرد تا اين كه ديگر كسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد. او لبخندي زد گفت: وقتي كه نمي‌توانيد. بارها و بارا به لطيفه‌اي بخنديد پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد گذشته را فراموش كنيد و به جلو نگاه كنيد.

آخرین محصولات مشاهده شده