دربارهی اعترافات
پدرم مردم را ميربود و آنها را ميکشت. در يکي از کوچههاي باريک بغل ميدان برج، در يکي از کوچههاي تنگ نه چندان دور از ميدان، جلوي ماشين سفيدرنگي را گرفت و کارت شناسايي خواست... رانندهي ماشين ميلرزيد. ترسيده بود. چگونه به آن نقطه رسيده بود؟ اشتباهي وارد آن کوچهي تنگ شده بود؟ راه را گم کرده بود؟ خود ماشين او را آنجا کشانده بود؟ ترسيده بود.... يک چيزي شد که شليک کردند... به ماشين شليک کردند. باران ميباريد. تمام آن روز، باران نم ميزد و پدرم و دوستانش باراني پوشيده بودند. شايد آن مرد، به خاطر باران راه را گم کرده بود. به خاطر برف پاكکن خراب. به خاطر ترس از جاهاي خلوت ... راه را گم كرده بود و ماشين به راهبند رسيده بود، و چندتا مرد بارانيپوش که از مخفيگاهها بيرون آمده بودند، افراد داخل ماشين را به گلوله بستند...
كد كالا | 244933 |
زبان | فارسی |
نویسنده | ربیع جابر |
مترجم | فاطمه جعفری |
سال چاپ | 1397 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 128 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.7 * 21.4 * 0.7 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 159 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.