درباره‌‌ی آهسته آهسته برایم بخوان

برايش زيرلب خواند «غَنّي‌لي... شُوِي شُوِي... آهسته آهسته برايم بخوان.» ترانه مورد علاقه‌اش بود و بازوهايش را شبيه گهواره‌اي حصيري که از نم شرجي هوا خيس شده، به راست و چپ تکان داد. برکت شروع کرد به گريه کردن. نه گريه اعتراض يا گرسنگي يا چيزي که خوب نباشد. گريه آهسته آهسته خواندن بود. مرغوب آرام زير گوش ادهم گفت: «آهسته آهسته برايم بخوان.» بچه گريه کرد. طوري که انگار از دور صداي نجواي آرام و بي‌خيال دريا بيايد. همان وقت بود که فکر کرد جاي هر بچه يک نخل مي‌کارم. زن‌ها بچه‌هايشان را بزرگ کنند، من نخل‌هايم را.

آخرین محصولات مشاهده شده