درباره‌‌ی آقا بودوقک به شهر موسیقی می‌رود

آقا بودوقك هراسان به قورباغه گفت: از جايت تكان نخور و فورا پريد و رفت پشت پرده آبي پنهان شد. خيلي نگران بود. با خود مي‌گفت: عجب جاي بدي گير كرده، چه‌جوري نجاتش بدهم؟ در همين افكار بود كه ديد دختري پشت پيانو نشست؛ پسري گيتار به دست گرفت؛ دختر ديگري پشت ويولونسل ايستاد و پسر جواني هم ساكسفون را از پايه برداشت و به دست گرفت. آقا بودوقك دلشوره عجيبي داشت: نكند يك وقت قورباغه‌ام بيرون بپرد و مردم اذيت‌اش كنند؟ ...

آخرین محصولات مشاهده شده