اولين روز نيم‌سال تحصيلي در مدرسه جديد آرتور پنهاليگون قرار بود آخرين روز عمرش باشد،‌ اما به جاي مردن از حمله آسم،‌ كليدي به دستش مي‌رسد و به سرزميني ديگر كشانده مي‌شود كه موجودات انسان مانندي به نام روزهاي فردا آن را اداره مي‌كنند. آقاي دوشنبه، يكي از روزهاي فردا، موجودات سگ چهره‌اي را به سراغ آرتور مي‌فرستد تا كليد را پس بگيرند. آقاي دوشنبه براي به دست آوردن كليد دست به هر كاري مي‌زند و حتي طاعوني را گريبان‌گير زمين مي‌كند كه هر كسي مبتلا به آن مي‌شود مي‌كشد. تنها شانس آرتور براي نجات افراد خانواده و ساير مردم اين است كه از طريق خانه مرموزي در شهر كه ظاهرا كسي جز او قادر به ديدن آن نيست،‌ وارد آن سرزمين ناشناخته شود. و براي يافتن علاج بيماري تلاش كند. اما به نظر مي‌رسد سرنوشت آرتور با سرنوشت ساكنان آن خانه گره خورده است و او چاره‌اي ندارد جز اينكه براي نجات دنياي خود تن به مبارزه دهد.