درباره‌‌ی آرزو‌های وحشتناک بچه‌های کلاس شماره 13(بچه‌های خوش‌شانس کلاس نحس 2)

خانم ليندا معلم كلاس شماره‌ي سيزده يك روز چراغ نفتي طلايي را از كيفش بيرون آورد. بچه‌ها به محض اين‌كه چراغ را ديدند حال‌شان گرفته شد. مايك گفت: ”اون چراغ حتي سيم هم نداره. چطوري روشن ميشه؟“ خانم ليندا كف دستش را محكم روي چراغ ماليد كه خاكش را پاك كند. نور شديدي درخشيد و دود بنفشي از چراغ بيرون زد و بعد يك مرد آبي شبح مانند وسط زمين و هوا ظاهر شد. بله او غول آرزوها بود.

آخرین محصولات مشاهده شده