درباره‌‌ی 1 گرفتاری دیگر

ماجرا از آن‌جا شروع شد که مامانم گفت وقت حمام است. مامانم مي‌خواست کمکم کند که آماده بشوم اما من گفتم خودم مي‌توانم همه‌ي کارها را بکنم. خيلي سعي کردم پيراهنم را دربياورم. ولي آخرش گير کردم. گفتم اگر براي هميشه همين‌طور گرفتار بمانم چي؟

آخرین محصولات مشاهده شده