درباره‌‌ی یکلیا و تنهایی او

يكليا و تنهايي او سرحلقه رمان اسطوره‌گراي فارسي است و به سخن هوشنگ گلشيري «هنوز هم يكي از سنگ‌بناهاي ادب معاصر ما» به‌شمار مي‌آيد. اين رمان اثري است با ساختماني محكم و نثري شاعرانه و كهن‌نما، كه شخصيت‌ها و موقعيت‌ها را با توصيف‌هايي احساسي و رنگين تصوير مي‌كند. نويسنده با نگاهي به مسائل ازلي بشر در پرتو درگيريِ يَهُوَه و ابليس، مضمون عشق و تنهاييِ انسان را روايت مي‌كند. يَكُليا، دختر پادشاه اورشليم، كه سنت‌شكني كرده و به چوپان پدر دل سپرده است، از شهر اخراج مي‌شود. گشايش داستان در شب تيره‌اي است كه او در بيابان پهناورِ كنار رود اَبانه، كه تنهايي او را دوچندان مي‌نمايد، پرسه مي‌زند. او بر سر دوراهي است: يَكُليا يا بايد دست از عشق بكشد و فضيلتي داشته باشد و تنها بماند، يا عاشق باشد و مورد طعن.

آخرین محصولات مشاهده شده