درباره‌‌ی گوش مخملی و غذای حیوانات (کتاب انگشتی)

گوش مخملي از خواب بيدار شد و ديد مامان مخملي‌اش نيست. گرسنه بود گريه كرد... خانم قدقدا گفت: آقا مراد صبح زود با مادرت رفته سر كار. يك مشت دانه براي ما ريخته، بيا تو هم بخور اما گوش مخملي نمي‌توانست دانه بخورد. هاپو گفت بيا استخوان بخور اما...

آخرین محصولات مشاهده شده