درباره‌‌ی کوچه ابر‌های گمشده

ميان رهگذرها رفت سمت همان چهارراه قديم. نزديك كه مي‌شد هميشه دلش مي‌گرفت ـ قديم مي‌آمد، و چهارراه، كتابي مي‌شد كه تند تند ورق مي‌خورد. برگ‌ برگ كتاب اين حوالي را از بر بود. با چنارها شاهد شهري بود كه زخم مي خورد و از زخم‌هاي خود مي‌خورد و رشد مي‌كرد و پهن مي‌شد.

آخرین محصولات مشاهده شده