درباره‌‌ی کوزه بشکسته (مجموعه داستان)

طاهره خانم باريك با صورت زرد لاغر، دو تا ابروي وسمه كشيده پررنگ بالاي چشم‌هاي سياه گود افتاده، همان طور قرآن مي‌خواند و از وقتي قابله نرسيده زائو از حال رفت، كلام خدا را با تاكيد بيش‌تري تلاوت مي كرد. گويا اميد از نرگس بريده بود. هر بار كه نور مي‌افتاد تو اتاق گويي طاهره خانم ملكه‌اي بود موميايي شده، مانده از قرون كه گاه سري هم آرام تكان مي‌داد. در سراپاي سياهش فقط روكش قلمكار رنگ باخته كتاب آسماني رنگي داشت. گاه سرش را مي‌برد در گوشي بالشي كه رها شده بود چيزي مي‌گفت. و اتاق پر از صداي ناله نرگس بود و گرديدنش دور رختخواب و از حال رفتنش گاه به گاه. و بي‌تابي مادر ژاندرام، و دلواپسي‌اش از تاخير افتخارالسادات قابله.

آخرین محصولات مشاهده شده