درباره‌‌ی کلاغ کوکی

کلاغ کوکي به پهلو افتاده بود و با يکي از چشم‌‌‌‌هاي ريز و درخشانش خيره به سِرِن نگاه مي‌‌‌‌کرد... شبي سرد و يخ‌‌‌‌زده در ايستگاه قطار، غريبه‌‌‌‌اي لاغراندام بسته‌‌‌‌اي روزنامه‌‌‌‌پيچ به سرن رِيس مي‌‌‌‌دهد، اما او نمي‌‌‌‌داند اين بسته‌‌‌‌ي مرموز چه دردسري در خودش جاي داده است. سرن سوار بر قطار به سوي زندگي جديدش در حومه‌‌‌‌ي شهر حرکت مي‌‌‌‌کند. اما به مقصد که مي‌‌‌‌رسد، درمي‌‌‌‌يابد اميدش براي داشتن کريسمسي شاد در آنجا توهمي بيش نبوده است. سرن، نيمه‌‌‌‌شب، به همراه پرنده‌‌‌‌اي سخنگو يا شايد هم دروغگو، يک گوي برفي و جادويي و نيروي شکست‌‌‌‌ناپذير شجاعت درونش راهي سفري پرخطر به دنياي افسون‌‌‌‌شده‌‌‌‌ي برف و ستاره مي‌‌‌‌شود...

آخرین محصولات مشاهده شده