درباره‌‌ی کفش‌های خدمتکار و داستان‌های دیگر (مجموعه داستان)

آيدا صبر كرد تا خانه از بوي گاز خالي شد، بعد پنجره‌ها را بست. قبل از اينكه لباس‌ها را درآورد، به بخاري نگاه كرد و ديد شير گازش بسته است. خسته و كوفته به رختخواب رفت و بلافاصله خوابش برد. به نظرش هنوز درست نخوابيده بود كه يك‌مرتبه پريد. وحشت‌زده به سام نگاه كرد، ولي سام كنار او زير لحاف توي خودش جمع شده بود و سرش را هم برده بود زير لحاف...

آخرین محصولات مشاهده شده