سيزده سالگي سني است که ساوي‌ِ بيومونت‌ها خودش را نشان مي‌دهد. ميبس بيومونت با داشتن برادرهايي که يکي از آنها طوفان و ديگري الکتريسيته ايجاد مي‌کند، مشتاقانه منتظر است ببيند چه نوع ساوي‌اي به او مي‌رسد ولي دقيقاً قبل از روز جشن تولدش، پدرش در تصادفي به شدت آسيب مي‌بيند؛ در اين شرايط ميبس آرزو مي‌کند ساوي‌اش چيزي باشد که بتواند پدرش را نجات دهد. در واقع ميبس از به دست آوردن نيروي دروني قوي آن قدر مطمئن است که همراه برادرهايش و دختر و پسر واعظ کليسا پنهاني سوار اتوبوسي زهواردررفته راهي بيمارستان مي شوند. بعد از اين ماجراي خارق العاده که سرشار از تصاوير زنده و اتفاقات گوناگون است، هيچ يک از کساني که سوار آن اتوبوس مي‌شوند، هرگز مثل گذشته شان نخواهند بود…