دربارهی کافه اینستاگرام (50 داستانگرام از آدمهای معمولی در شرایط خاص)
بعد از كلي شخم زدن اينستاگرام، بالاخره صفحه نيلوفر را پيدا كرد. به نام خودش كه نبود، يك مشت عدد بود و يك مشت حرف.
خدا ميداند كه چقدر صفحات رفقاي مشترك را زير و رو كرد بلكه خط و ربطي از نيلوفر پيدا شود، تا اينكه بالاخره يكي از رفقا در خصوصي گفت.
تقاضاي پيگيرياش را پذيرفته و دل توي دلش نيست. به اندازه تمام سالهايي كه گمش كرده بود، هم پشيمان بود و هم اميدوار. تك تك پستهايش را گشت. يكي از پستها، عكس يك نوزاد بود. واي نه... واي نه...
وقتي پست باز شد، جمله جملهاش را با اضطراب خواند: كيان عزيزم، پسر گلم... چشمهايش پر از اشك شد. باز هم دير رسيده بود. ادامه داد تا بغضاش بتركد: مرسي كه اومدي و زندگي منو شيرين كردي. ميدونستي كه خيلي شبيه باباتي و مثل خودش بلوند شدي؟ پدر بچه بلوند است. لابد خارجي است. يحتمل كانادايي. اي روزگار...
اولين بار نيست كه خارجي بودن به همه امتيازات او چربيده. چشمهايش پر از اشك است و نميتواند ادامه دهد. دلش ميخواهد دستمالي بردارد و فين مبسوطي كند، اما حالش را ندارد.
الهي سعادتمند بشي عزيز دلم.
چرا نشود؟ مادر دسته گل، پدر خارجي، لابد متولد ناف كانادا... چرا نشود؟ چرا؟ الهي خاله قربونت بره.
خاله؟ خاله؟ واي خدايا!
سريع زير عكس مينويسد: به سلامتي و تندرستي انشالا. خدا حفظش كند. چه ناز است.
واقعا هم خيلي ناز است. بلوند است. مثل پدرش. خدا حفظش كند.
كد كالا | 247053 |
زبان | فارسی |
نویسنده | بهروز محمودی بختیاری |
سال چاپ | 1398 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 136 |
قطع | پالتویی |
ابعاد | 11 * 18 * 1 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 95 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.