درباره‌‌ی چیزهایی که از نور پنهان می کنیم

نَش مورگان هميشه همان برادرِ خوبِ خانواده‌ي مورگان بود که براي همه لبخند و چشمک مي‌زد؛ اما حالا اين رئيس‌پليس در حال بهبودي از زخم گلوله است و جذابيت جنوبي‌اش زير سايه‌ي حمله‌هاي اضطرابي و کابوس‌ها رنگ باخته. احساس مي‌کند فقط به کالبدي عبوس از همان مردي تبديل شده که زماني بوده. نَش نمي‌خواهد هيچ‌کس از اطرافيانش بفهمد که در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن با مشکلاتي است؛ اما همسايه‌ي جديدش لينا، که زني باهوش و جذاب است، سايه‌هاي درونش را مي‌بيند. لينا اصولي دارد. از تماس فيزيکي خوشش نمي‌آيد، مگر اينکه خودش شروع‌کننده باشد؛ اما به‌دلايلي نَش برايش فرق دارد. نَش هم همين حس را دارد. پيوند بين اين دو نفر آتشين است، به نَش آرامش مي‌دهد و لينا را به فکر فرومي‌برد که شايد ارزش داشته باشد او را بيشتر سبک‌وسنگين کند. افسوس که لينا هم رازهاي خودش را دارد و اگر نَش از دليل واقعي حضور او در شهر باخبر شود، هرگز او را نخواهد بخشيد. گذشته از اين‌ها، لينا اهل ايجاد رابطه نيست. به هيچ وجه. معاشرتي گذرا با يک افسر پليس محلي؟ قطعاً، آماده است. رابطه با مردي که انتظار دارد او يک جا ماندگار شود؟ اصلا. وقتي به هدفي که در جست‌وجويش است برسد، ديگر قصد ماندن ندارد؛ اما ناکماوت يک‌جورهايي در دل آدم‌ها جا باز مي‌کند. و وقتي نَش تصميم بگيرد که لينا را از آنِ خودش کند، هيچ‌چيز نمي‌تواند منصرفش کند… حتي اگر به معني روبه‌‌رو‌شدن با همان خطري باشد که نزديک بود او را بکشد.

آخرین محصولات مشاهده شده