درباره‌‌ی پلو خورش (مجموعه داستان)

هر كدام از بچه‌ها چيزي مي‌خواست. خدمتگزار مدرسه رفت و از بقالي رو به روي مدرسه پنير خريد و نان لواش آورد. چند تا از بچه‌ها گرسنه خوابشان برده بود. بيدارشان هم كه كردند چيزي نخوردند. زانوهاشان را تا كردند توي شكمشان و خوابيدند. خانم غصه خورد. و كاري ازش برنمي‌آمد. خانم بچه‌هاي كوچك را نگاه كرد و تا صبح غصه خورد.

آخرین محصولات مشاهده شده