درباره‌‌ی پاداش شاهزاده (جادو‌های آرژانتینی 1)

بدنم در هر دست‌اندازي به پرواز در مي‌آمد، اما فكر و ذكرم هنوز پيش چشم‌هاي سبز و نمناك شاهزاده آدريانيتا بود، جايي دور در پادشاهي بي‌نام. من، با حماقت و بي‌صبري تمام، اجازه نداده بودم هيچ نگهباني همراهم باشد. در نهايت معلوم شد اين كار، كه در آغاز شجاعانه به نظر مي‌رسيد، كاري احمقانه بوده است. چطور مي‌توانستم اين‌قدر ابله باشم كه يادم برود اگر بخواهم به قصر پدرم برسم، به ناچار بايد از آن دشت لعنتي عبور كنم كه چهار دزد در آن كمين مي‌كنند و منتظر مي‌نشينند؟

آخرین محصولات مشاهده شده