درباره‌‌ی ویس و رامین (به روایت ریش سپیدی که پایش لب گور بود) عشق‌های فراموش شده 1

ويس: «يعني من و شما با هم بزرگ شديم؟ نزد يك دايه؟» رامين گفت: «بله. واقعا يادتان نيست؟» ـ اما آن موقع كه ما طفلي بيش نبوديم. ـ بله طفلي بيش نبوديم، ولي داستان براي من از همان جا شروع شد. ـ ولي اين اخلاقي نيست. شما را دوست خود مي‌دانستم، آن هم احتمالا داشتيم. شما را دوست خود مي‌دانستم، حق نداشتيد چشمتان دنبال ما باشد. شما از ما سوء استفاده كرده‌ايد. اين كار كودك آزاري است. ـ حق داشتم يا نداشتم، چنين بود ديگر.

آخرین محصولات مشاهده شده