درباره‌‌ی وقتی نازلی آمد

زندگی سخت بود و زن بودن در این گوشه کوچک دنیا سخت‌ترش هم می‌کرد. مدام باید مراقب می‌بودی که کسی را ناراحت کنی، باعث مرافعه نشوی، پشت سرت حرف نزنند،‌ آبروی خانواده را نبری خلاصه همه را راضی نگه داری... مثل بندبازی که در ارتفاع با یک چوب بلند مجبور است تعادلش را حفظ کند و همه آن پایین منتظرند تا پایش بلغزد و آن‌ها پیرومندانه لگدش کنند.... حالا ما بندبازانی با کفش پاشنه ده سانتی بودیم، همان‌قدر نامطمئن و ترسیده و ناگزیر.

آخرین محصولات مشاهده شده