درباره‌‌ی هزارتو

پاهايم به زمين ميخ شده بود. قباد گله را هي كرد سمت جوي كه نگاهش به من افتاد. پسرش اومد... مردان از دور جنازه كنار رفتند. زير گردنش كبود بود. سياهي در سفيدي چشمان مرده‌اش گمشده بود. زن كه در حياط را باز كرد و سرك كشيد، حاج عباس به سمتش حمله كرد چادر گل‌دارش را از سرش كشيد. زن جيغ زد و حاجي چادر را روي جسد لخت انداخت.

آخرین محصولات مشاهده شده