درباره‌‌ی نداهای درون (نمایش‌نامه)

روزا: (صدايش ملايم و آرام است.) فقط خدا مي‌دونه با چه كلكي از خواب ميشه بيدارت كرد. ماريا: (خميازه‌كشان مي‌آيد تو. يك لنگه كفش پايش است و لنگه ديگر توي دستش. تنبل و خواب‌آلوده مي‌نشيند تا لنگه ديگر پايش كند.) من صبح‌ها اصلا دوس ندارم از جام بلند شم... تمام بدنم درد مي‌كنه... خرد و خميرم... حالت استفراغ دارم...

آخرین محصولات مشاهده شده