درباره‌‌ی میرا

در دشت به دنيا آمدم و غير از آن چيزي نمي شناسم. برايم تعريف کرده اند که در حدود دو سالگي، خودم را نزديک پنجره کشاندم تا تماشا کنم. آن فضاي ساخته شده از بتون سياه که لايه ضخيمي از قير آن را پوشانده بود، با آن روشني هاي قرمزش که به ديوار مي افتاد، ظاهرا در من اثر گذاشت. با اين همه، مي گويند که من بدون هيچ واکنشي به آن نگاه کردم و بعد مثل يک خوابگرد از پنجره دور شدم: با چشم هاي بسته. ما در مربع 837 – 333 – 4 شرق زندگي مي کنيم. مريع ها، با مرزهايي از خطوط زرد که زمين سياه رنگ را تقسيم مي کنند، دو کيلومتر مربع مساحت دارند. پس ما زير چراغ هايي که به فاصله هاي پنج متري در زمين قرار دارند، جاي کافي براي گردش کردن داريم. نورهاي اين چراغ ها روي هم افتاده اند تا در مربع 837 – 333 – 4 شرق کوچک ترين گوشه يي تاريک نماند، زيرا چنان که همه مي دانند، بدي در تاريکي خفته است. ما يک خانه ي معمولي دارين، با ديوارهاي شفاف، تا چهار نفر ساکنان آن هيچ گاه نتوانند خود را از چشم ديگري پنهان کنند. به اين ترتيب تنهايي مغلوب مي شود، زيرا چنان که همه مي دانند بدي در تاريکي خفته است. در آن خانه ، بوئينه (Boegner) ، هست که بيست سال از من بيشتر دارد، مردي است قوي و باهوش که با دئيردر (Deirdre)، که من از او زاده شده ام، جفت شده است. دئيردر هم مسن است. هنوز در چشم هايش پرتوي از بدبختي دارد که جزئياتش را فراموش کرده ولي سنگيني بارش را حفظ کرده است. چهارمي ميراست(Mortelle)، که او هم از دئيردر زاده شده است. اگر قرار شود از گذشته ام حرف بزنم، که حتما اين کار را خواهم کرد، با اينکه اجازه ي آن را به من نداده اند – بدون شک نخواهم توانست در هر جمله ام از او نام نبرم. با اين که هر دو از يک زن زاده شده ايم فقط از دور کمي به هم شباهت داريم. از ميرا مي ترسم، نمي‌دانم چرا. براي امروز همين كافي است.

آخرین محصولات مشاهده شده