درباره‌‌ی میدان ونک 11 و 5 دقیقه

يک چيزي توي ذهنم است که رهايم نمي‌کند، يک چيزي که مثل خوره افتاده به جانم، تصوير محو آدمي که ايستاده کنار خياباني جايي که معلوم نيست کجاست. گاهي البته يک چيزهايي مي‌بينم، چهره‌اي که فقط ته ريشش پيداست با کيف سياهي که گرفته دستش، اما بقيه‌اش معلوم نيست. مي‌دانم که بالاخره بايد يک جوري از دستش خلاص شوم و گرنه تا ابد دنبالم است. به خاطر همين هم هست که قلم را برداشته‌ام و دارم مي‌نويسم. بايد از شرش خلاص شوم...

آخرین محصولات مشاهده شده