درباره‌‌ی مونیخ به افق تهران (سفرنامه آلمان)

امروز راه مي‌افتم به همان كوچه‌هاي اطراف خانه قبلي مي‌روم و سري هم به خانه باربارا مي‌زنم تا سوغاتي‌هاي خودم و رضي هيرمندي را به او بدهم كه در خانه نيست (رضي هم در دوره سه‌ماهه‌اش در خانه او مهمان بود). كوچه‌ها خاطره‌هاي دو سال و نيم پيش را در ذهن و دلم روشن مي‌كنند و اين حس در من بيدار مي‌شود كه همه چيز اين زندگي يك چشم به هم زدن است. همه چيز سر جاي خودش است و فقط من سه سال پيرتر شده‌ام. "يعني الان هم‌دوره‌اي‌هاي قبلي‌ام در چه حالي هستن؟ "

آخرین محصولات مشاهده شده