درباره‌‌ی مهیای رقصی در برف(روایت زنان از دل زندان های گولاگ)

گفت: "آماده‌اي؟ پس خداحافظي‌هايت را بکن." طوري لباس پوشيده بودم که انگار مي‌خواستم بروم مجلس رقص دامن صاف سياهي که تا سر زانوهايم بود، با بلوز زيباي قرمزي که کلي دکمه‌ي کوچک داشت و کفش‌ پاشنه‌بلند. دو پليس همراهي ام کردند و سايرين، طبق دستورات فرمانده، در آپارتمان ماندند تا آنجا را بگردند. هنگام پايين‌آمدن از پله‌ها دستم را به نرده گرفتم و يکي از پليس‌ها جوري به من نزديک شد که خودم را چسباندم به ديوار. احساس کردم يکي از جاسوسان فيلم‌هاي کارآگاهي هستم که دارند مي برندش؛ موقعيت خيلي دراماتيکي بود.

آخرین محصولات مشاهده شده