دربارهی مردی که نمیشناسم
اصلا عشق نميخواهد كه كسي را بكشد، بزند، بدرد، ببرد، يا حتما بشود.
عشق تباهي نيست، خواستن و ساختن و حتي رفتن است...
حالت تهوع دارم، درد مثل يك موجود تنها توي دلم فرياد ميزند.
ميروم يك سيب سرخ را گاز بزنم تا حجم خالي درونم را پر كنم، شايد بتوانم تنهاييام را بالا بياورم.
صداي موزيك توي خانه ميپيچيد: ««شب تهي از مهتاب / شب تهي از اختر...»
...
و از خاطرم ميگذرد خاطراتي كه با تو نداشتم، با تو: مردي كه نميشناسم!
محصولات مرتبط
نشر نقره
آسیمههای معنا (بررسی دیدگاههای عبدالقاهر جرجانی پیرامون زبان نظریه ادبی و هرمنوتیک)
73,000 تومان