دربارهی مجنونتر از فرهاد 1 (2جلدی)
برگشتم و به محراب كه در فاصله سه چهار متري دورتر از ما ايستاده بود نگريستم. نميدانم چرا گره وحشتناكي در ابرويش جا خوش كرده بود و نفسهاي عميق ميكشيد. مانند كوه آتشفشاني بود كه هر لحظه بيم فورانش ميرفت. آقا بزرگ جلو آمد و پيشانيام را بوسيد و برايمان آرزوي خوشبختي كرد و گفت:...