درباره‌‌ی مانیفستی برای فلسفه به همراه ضمیمه (مانفیست دوم فلسفه)

فلسفه تا همين اواخر ياد نگرفته بود كه چگونه در سطحي معادل سرمايه بيانديشد، زيرا ميدان را تا دروني‌ترين نقطه آن براي نوستالژي بيهوده براي امر قدسي، براي تمركزي وسواس‌گون بر «حضور»، براي چيرگي مبهم شعر، براي ترديد در مشروعيت خويش خالي كرده بود. ياد نگرفته بود كه چگونه اين واقعيت را به انديشه درآورد كه انسان به شكل بازگشت‌ناپذيري «سرور و صاحب طبيعت» شده است و اينكه اين امري است نه حاكي از نسيان و نه از باختن، بلكه حاكي از مقصد عالي او. فلسفه، با زدن به بيراهه ... به زبان، به ادبيات، به نوشتن آويخته بود همچنان كه به آخرين نماينده ممكن تعين پيشيني تجربه، و يا جاي حفاظت شده يك گشايش‌گاه براي «هستي». پرسش راستين همچنان اين است: چه بر سر فلسفه آمده بود كه آن را واداشت تا با انزجار حاضر به قبول آزادي و قدرتي نشود كه يك عصر قداست‌زدا در اختيارش مي‌گذاشت؟...

آخرین محصولات مشاهده شده