درباره‌‌ی قطار جک لندن

گودرز گفت:«فرق چه مي کند؟ اول مرده خري، بعد مرده خوري. ئي دو تا گاوميش اگه زنده بون، هر کدوم پنجاه هزار تومن پولشون بود.» و روي پنجاه تاکيد کرد. نگاه سبز علي گشت روي حاشيه‌ي گلي بهمنشير؛ روي گاوميش‌هايي که به خون و گل غلتيده بودند، روي آدم‌هايي که جمع شده بودند دور زاير خلف و قصاب و پسر زاير خلف. پرسيد«همين دو تا بودن؟» ايازبري گفت: «سه تا. يکيش تو شط بود و آب بردش.» سبزعلي خلط به زمين انداخت:« تف به روزگار!» شنتيا گفت:« روزگار خيلي قشنگه. حيف نيست تفيش مي‌کني؟»

آخرین محصولات مشاهده شده