درباره‌‌ی قرن دیوانه من

آيا بشنوي! ناتوان از گوش سپردن به زبان مادري‌ات، به کلماتي که جهان را از عمق اولين تاريکي بيرون کشيدند؟ ... البته مي‌تواني به هر زباني سخن بگويي، مي‌تواني دستور شام بدهي و از سياست حرف بزني، يا از شلوغ‌شدن بيش از حد شهرها در انگلستان يا اسپانيا، ولي آيا عشقت را هم مي‌تواني بيان کني، آيا مي‌تواني اين کار را به زباني که مال تو نيست انجام دهي؟ و با خودم گفتم: دلبندم، جوجه اردکم، آهوي نازکم، بره غزالم، عزيز دلم، طلوع چونان برف بهارم، کوهپايه کوتاه لطيفم، شاهزاده خانم بيداري‌ام، کبوتر نازارم ترچکم، الهه مهربانم، عشقم، آيا ممکن است تو ديگر از آن من نباشي؟ آيا ممکن است تو را بگذارم و بگذرم، که تو را ترک گويم، تنها موجودي را که مي تواند با لطافت به هيجانم آورد؟... سپس فهميدم: چه جهان پروحشتي است جائي که در آن تنها مي‌تواني ميان ميهني که قول رنج مي‌دهد و رنجي که ترک آن به همراه مي آورد برگزيني. و به خود گفتم: تنها امتياز آدمي حق انتخاب است، حتي اگر ميان دو اندوه باشد. نمي‌دانم کدام رنج بزرگ‌تر است، ولي اگر بمانم تنها نيستم. با شما باقي خواهم ماند، با دوستانم.

آخرین محصولات مشاهده شده