درباره‌‌ی فصل زندگی

با شنيدن كلمه عاشق، چشم‌هاي ناباورم را باز كردم و به او خيره شدم. با چشم‌هاي خيس از اشك به من نگاه مي‌كرد، يعني عشق من گريه مي‌كرد؟ و من با دهان نيمه‌باز و چشم‌هاي خيس به آواري كه هر لحظه بيشتر روي سرم فرو مي‌ريخت و آرزوهايم را ويران و مرا مدفون مي‌كرد، خيره شده بودم. اصلا از ابتدا ساختني هم بود كه حالا ويراني باشد؟ يا همش سراب بود؟ آري زندگي رويايي‌ام سرابي بيش نبود. همين براي نابودي‌ام كافي بود.

آخرین محصولات مشاهده شده