درباره‌‌ی فرصت دوباره (مجموعه داستان)

عليرضا م. ملقب به فانوس خيال از اينكه به اولين كتاب شعرش اجازه چاپ نداده بودند سخت حيرت كرد. با خودش گفت مگه مي‌شه؟ و ماتش برد. يك آن ـبين خودمان باشدـ ته دلش خوشحال شد، اما بلافاصله صورت غمگين و نااميد مادرش پيش چشم‌هايش ظاهر شد و دلش سخت گرفت. كتابش را به خاطره و روح او تقديم كرده بود و هر شب پيش از خواب صداي او را مي‌شنيد: آفرين پسر نابغه‌ام. بالاخره توي كاري كه برات انتخاب كرده بودم موفق شدي. ازت ممنونم. يادت باشه كه اين موفقيتو مديون من هستي.

آخرین محصولات مشاهده شده