درباره‌‌ی غول 10 کله و 3 قصه دیگر

مليكا چون از شب مي‌ترسد قرار مي‌شود روز بروند دزدي. گربه مي‌گويد:‹‹ آخه مگه روز هم كسي مي‌خوابه كه ما بريم دلش رو بدزديم؟›› كلاغه مي‌گويد:‹‹ من يكي رو مي‌شناسم كه نويسنده‌س. شبا بيداره، صبحا مي‌خوابه.››

آخرین محصولات مشاهده شده