درباره‌‌ی عروسی قو (قصه‌های شیرین جهان 46)

روزی روزگاری در سرزمینی، فرمانروایی با پسر جوانش زندگی می‌کرد. کار پسر جوان این بود که همیشه در کوه و دشت و صحرا دنبال شکار برود. او بر پشت اسب می‌نشست و این طرف و آن طرف می‌رفت...

آخرین محصولات مشاهده شده