دربارهی عباسو
حسين حالا داشت فاطي را بعد از شصت سالي که با هم زندگي کرده بودند، ميديد. هيچ وقت فاطي را نديده بود. چون او هميشه حاضر بود. روي اجاقي که تمام آشپزخانه همان بود، غذا ميپخت. شير ميدوشيد. ماست ميبست. پنير ميساخت. کشک و تُلِف درست ميکرد. از آب کَره ميگرفت تا کسي بيقوت نماند. از صحرا بافهبافه علف ميچيد و جلوي گاو و گوسفند ميريخت. کوزه را پُر ميکرد و زير ساي? ديوار ميگذاشت. از صحرا بوتهبوته خار جمع ميکرد تا اجاقشان بيآتش نماند. حسين هنوز بيدار نشده بود که بساط چايياش را آماده ميکرد. روزي چندين و چند بار، پشته و سرازيري و سربالايي تيز و تند آن را بالا و پايين ميکرد. سرش که درد ميگرفت، به کسي نميگفت. يک تکه پارچ? محکم به سر و پيشانياش ميبست و ميرفت سرِ کاري که تمامي نداشت. فاطي تمام عمر روي پا بود. از بس راه رفته بود، انگشتهايش از فرم افتاده بود. کمتر مينشست، چون فرصت نشستن نبود. حتي بارِ هيزم و بوتههاي خار را هم از بيابان ميکَند و ميآورد. طفل در آغوش، هم شير ميداد و هم شير ميدوشيد. فاطي يک زن بود، امّا تمام وظايفش مردانه بود. لگد ميخورد و دَم برنميآورد. حالا با مُردنش حضور يافته بود. مادر بود. دلش براي عباسو ميسوخت. کار، مجال محبت کردن به او نميداد. امّا توي دلش غوغا بود. عباسو بچهاش بود. وقتي حاملهاش بود، هر تکاني که در شکم ميخورد، دلِ فاطي آرام ميگرفت. اين بچه برايش بار نبود. حس ميکرد که اين جنين است که دارد سنگيني او را ميکِشد. بارها اين را به خواهرِ شوهرش ـ کوکب ـ گفته بود.
كد كالا | 285160 |
زبان | فارسی |
نویسنده | حسن طاهری |
سال چاپ | 1402 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 184 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14 * 21 * 0.8 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 190 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.