درباره‌‌ی عاشقانه‌های جنگ و صلح (گزینه اشعار فرهاد پیربال)

سرود غريب‌هاي دست و پا، سفيد و سر آبي، در تبريز، دانه‌هاي گندم برداشتم: گفتم: «براي گنجشكي گرسنه، به اربيلش مي‌برم.» در راهي ميان «يزلو» و «ونيز» درخشش يك رديف لامپ را ديدم. گفتم: «مي‌چينمش و براي كوچه‌هاي تاريك سليمانيه مي‌برم» دراشتوتگارت، تلالو رنگين‌كمان انتهاي شاخه‌هاي چنار را ديدم. گفتم: «مي‌برمشان براي خيابان‌هاي غمگين زاخو»

آخرین محصولات مشاهده شده