درباره‌‌ی شیوه‌های داستان‌پردازی در 1001 شب

صحنه: واحه‌اي در بياباني برهوت. عفريت خشمناكي بازرگاني درمانده را به اسارت گرفته نزديك است او را هلاك كند. گناه مرد: كشتن غير عمد پسر عفريت. سه ماسفر سالخورده برحسب تصادف از آنجا مي‌گذرند و مي‌كوشند مرد بازرگان را نجات دهند. هر يك براي آنكه عفريت را به وسوسه اندازند به او مي‌گويند: من داستاني عجيب بر تو حكايت مي‌كنم، اگر تو را خوش آمد سه يك از خون او درگذر. عفريت وسوسه مي‌شود و به نوبت به حكايت هر يك گوش مي‌دهد، و هنگامي كه پير سوم سخنش را به پايان مي‌رساند، عفريت كه از شادماني شنيدن داستان از خنده روده‌بر شده است خطاب به پيرمرد فرياد بر مي‌آورد: من از خون او گذشتم و او را به تو بخشيدم. همه نفسي از سر آسودگي مي‌كشند و شادمان مي‌شوند.

آخرین محصولات مشاهده شده