کلاري براي نجات جان مادرش بايد به شهر شيشه‌اي سفر کند، خانه‌ي نياکان شکارچي‌هاي سايه؛ اما جيس نمي‌خواهد او به آليکانته برود. ورود بي اجازه به شهر هم غيرقانوني است و شکستن قانون ممکن است مساوي مرگ باشد. از طرفي ديگر شکارچيان سايه شديداً به خون‌آشامي که مي‌تواند در برابر نور خورشيد مقاومت کند مشکوک‌اند. کلاري پرده از راز خانوادگي قديمي برمي‌دارد و با سباستين، شکارچي سايه‌ي مرموز هم‌پيمان مي‌شود. ولنتاين تمام نيروهايش را فرا مي‌خواند تا شکارچيان سايه را براي هميشه از بين ببرد. تنها راه نجات شکارچيان سايه اتحاد با دشمنان هميشگي‌شان است. آيا شکارچيان سايه و زيرزميني‌ها مي‌توانند اختلافات خود را کنار بگذارند و کنار هم بجنگند؟ زماني که جيس درمي‌يابد تا چه اندازه حاضر است براي کلاري خود را به خطر بيندازد، کلاري سعي مي‌کند با نيروهاي تازه کشف‌ شده‌اش کمک کند شهر شيشه‌اي را به هر قيمتي که شده نجات دهند. عشق گناه فانيان است و رازهاي گذشته مرگبارند. کلاري و جيس در اين قسمت از مجموعه‌ي پرفروش ابزار فاني براي سومين بار با ولنتاين رودررو مي‌شوند.