درباره‌‌ی شنگول و منگول و حبه انگور (کتاب برجسته)

روزي از روزگار زنگوله‌پا به بزغاله‌ها سفارش كرد و گفت: «من مي‌روم صحرا به دنبال غذا. در رو به روي كسي باز كنيد.» بچه‌ها با غرور جواب دادند: «ما ديگه كوچولو نيستيم. حالا عاقل و بزرگيم، حريف شغال و گرگيم. همين كه مامان بزي به طرف صحرا به راه افتاد، گرگ بدجنس كه لاي بوته‌ها كمين كرده بود به طرف كلبه رفت و در زد.

آخرین محصولات مشاهده شده