درباره‌‌ی شب پیش از پیاده شدن (داستان)

گابي تنها دختر توي كشتي بود. موهاي بوري داشت كه ول‌شان مي‌كرد روي شانه. خنده‌ي قشنگي داشت. خوش‌هيكل بود و بوي بد عجيبي مي‌داد. يكي از خاله‌هاش از وقتي كشتي حركت كرده بود از كابين بيرون نيامده بود. مسئول برگرداندن او بود پيش خانواده‌اش تو پاريس. پدرش زدوبندي با «فرنچ لاين» داشت و دختره سر ميز ناخدا غذا مي‌خورد.

آخرین محصولات مشاهده شده