درباره‌‌ی شب‌نشینی با شکوه (مجموعه داستان)

سرهنگ پرسيد: ـ«براي چي نعره مي‌كشيديد؟» من گفتم: ـ«نعره نمي‌كشيدم قربان، ناله مي‌كردم.» سرهنگ فرياد زد: ـ«ديگه بدتر مرتيكه! مگر ديشب شما نبوديد كه در پشت بام ايستاده بوديد و به مقدسات فحش مي‌داديد؟» من جواب دادم: ـ«به مقدسات فحش نمي‌دادم، من به آن‌هايي فحش مي‌دادم كه به من فحش مي‌دادند.» سرهنگ نعره كشيد: ـ«تو غلط مي‌كردي مرتيكه الدنگ! به دستور كي و كدام عامل اجنبي چنين كاري مي‌كردي؟» در جواب گفتم: ـ«هيچ‌كس به من دستور نداده بود، قربان، خودم اشتباهي مرتكب اين عمل شده بودم.» سرهنگ در حالي كه باد به گلو انداخته بود گفت: ـ«هميشه و همه كار تو اشتباه بوده، اصلا خودت اشتباهي هستي، وجودت اشتباهيه.»

آخرین محصولات مشاهده شده