درباره‌‌ی شاهزاده و سیب طلا (داستان‌های چشم قلنبه 8)

يكي بود يكي نبود، در زمان‌هاي خيلي دور در سرزميني زيبا پادشاهي زندگي مي‌كرد كه 3 پسر داشت اين پادشاه يك بزرگ هم داشت كه در آن يك درخت جادويي وجود داشت، اين درخت هر سال در شب يلدا يك سيب طلايي مي‌داد اما مردم مي‌گفتند كه اين فقط يك افسانه است چون هيچ‌كس تا به آن روز سيب طلا را نديده بود.

آخرین محصولات مشاهده شده