درباره‌‌ی سفرهای کینو 4

کينو و هرمس به سرزمين کوچکي رفتند. ميان كوه‌هايي پوشيده از درخت بود و داخلش قلعه‌ کوچک محقرانه‌اي وجود داشت. شعاع ديوار پوشيده از پيچک دور قلعه آن‌قدر کم بود که مي‌شد در پياده‌روي آرام بعدازظهر دورش چرخيد. کينو زد روي دروازه و خواست مراحل ورود را تکميل کند. سرباز جلو دروازه يونيفرم سنتي به‌تن داشت و کلاهخودي گذاشته بود. وقتي شنيد کينو و هرمس قبلا به اين سرزمين سفر نکرده‌اند، در پوست خود نمي‌گنجيد. سرباز گيرنده‌اش را برداشت و تلفن کرد، از پشت ديوارهاي شهر صداي زنگ بلند شد. سرباز با لبخند گفت:‌ «به‌ندرت توريست به سرزمين ما مي‌ياد. دارم خب اومن شما رو به مردم سرزمينم مي‌دم. براي خوشامدگويي از شما جشني برگزار مي‌کنن که تا حالا نديدين.» خيلي زود، دروازه‌ها باز شد. کينو و هرمس را از دروازه به داخل سرزمين هل دادند. جمعيت زيادي به آنها خوشامد گفتند. کينو و هرمس شوکه شدند. مردم روي سرشان گوش‌هاي مصنوعي گذاشته بودند؛ هر نفر دو گوش متقارت مثلثي، مثل گوش گربه، داشتند.

آخرین محصولات مشاهده شده