تعطيلات زمستاني به آکادمي سنت ولاديمير آمده، اما رز هر احساسي دارد جز بزم و شادي. حمله‌ي بزرگ و گسترده‌ي استريگوي‌ها آکادمي را گوش‌به‌زنگ کرده و حالا نگهبانان به آکادمي هجوم آورده‌اند. جنين هاتاوي، مادر جدي و پرتکاپوي رز نيز ميان آن‌هاست. از آن‌جا که دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با جنين هاتاوي به اندازه‌ي کافي بد به نظر نمي‌رسيد، چندي بعد رز متوجه مي‌شود که فرد ديگري چشم مربي‌اش، ديميتري، را گرفته است. دوستش ميسون علاقه شديدش را به او نشان مي‌دهد و خودش نيز پياپي به ذهن ليزا کشيده شده و در آن‌جا زنداني مي‌شود؛ آن هم زماني که ليزا و کريستين شادترين لحظات ممکن را با يکديگر سپري مي‌کنند! استريگوي‌ها به جنب‌و‌جوش افتاده‌اند و آکادمي به‌هيج‌وجه خطر نمي‌پذيرد... امسال شرکت در اردو اسکي تعطيلات ساليانه سنت ولاديمير براي همه اجباي? است. اما چشم‌انداز زمستاني و پيست پرزرق‌و‌برق و به‌روز آيداهو تنها توهمي از امنيت را ايجاد مي‌کند. زماني‌که سه دوست در اقدامي تهاجمي براي مقابله با استريگوي‌هاي مرگبار فرار مي‌کنند، رز مجبور مي‌شود تا با کريستين متحد شده و براي نجات دوستانش رهسپار شود. اما حرکات قهرمانانه‌ بدون بها نيستند...