درباره‌‌ی سرآغاز و سرانجام هست‌ها (6 جستار در فلسفه یونانی)

مي‌گويند تالس ستارگان را نظاره مي‌كرد و به آسمان نظر دوخته بود كه در چاله‌اي افتاد. تراكيايي كنيزي شوخ و شنگ او را خندستاني كرد: كسي كه از چاله پيش پايش خبرش نيست، مي‌خواهد بداند كه در آسمان چيست. اگر چه فيلسوف در چاله افتاده در خود خندستان است، افلاطون به ماجرا جنبه‌اي مي‌دهد جدي. «همه فلسفه‌پردازان را خندستان توان كرد، چراكه آنان نه تنها غافل‌اند از اينكه همسايه‌شان چه مي‌كند، بل اصلا نمي‌دانند همسايه‌شان انسان است يا جانوري ديگر. فيلسوف دست و پا چلفتي است.» اما نكته‌اي هست ظريف: «اگر بپرسيم: انسان چيست ؟ - اين موجود كه غير از موجودات ديگر است - چه مي‌كند؟ و چه مي‌كشد؟ اين را تنها اوست كه مي‌جويد و مي‌تواند بپژوهد».

آخرین محصولات مشاهده شده